داستان را از اتاق فکرهای حوزه هنری شروع کرده و اولین مجموعه داستان کوتاه او به نام “اؤزگه” در سال ۱۳۹۶ چاپ و نشر گردید. حسن ثمودی جوایزی را از جشنوارههای داستان کوتاه به یادگار دارد. اولین رمان او به نام “دردین داغلارا” در سال ۱۴۰۰ از طریق انتشارات پایتخت نشر گردید.

نظرتان در مورد وضعیت داستان امروز تبریز چیست؟
اگر تعارف را کنار بگذاریم، داستان تبریز اصلا حال خوشی ندارد. این روزها کمتر داستان خوبی در تبریز دیده میشود. در محافل داستاننویسی هم کمتر داستان خوب میشنویم. کتابهای داستان عجولانه و با ایراداتی اساسی چاپ میشوند. جلسات رونمایی آنچنانی و جشنهای امضاء برای چنین کتابها نیز متاسفانه در این شهر هیچ فایدهای برای اهالی داستان ندارد.
با توجه به سابقهای که این صنعت ادبی در تبریز دارد و با اینکه این شهر بزرگانی چون طالبوف، باغچهبان، بهرنگی، ساعدی و بسیاری دیگر را در دامان خود پرورانده، چرا به جای پیشرفت، پسرفت کردهایم؟
دلیل اصلی آن، ارتباط نداشتن ادیبان با خود و سایر هنرمندان است. در این شهر یک نویسنده کمترین ارتباط را با نویسندگان دیگر دارد. ارتباط نویسندگان باهم، همگرایی و نشست علمی با اساتید دانشگاه جای خود را به محافل کافهای دیدارهای دوستانه داده است که نویسندگان صرفا برای وقتگذرانی در این محافل شرکت میکنند. از سویی ارتباط ما با ادیبان کشورهای همسایه قطع شده است، حتی همسایگانی که صاحب فرهنگ و زبان مشترکی نیز هستند، کمترین ارتباط را با ما دارند. انگار همه چیز دست به دست هم داده است تا ما فعلا ادبیات را جدی نگیریم.
چرا محافل داستاننویسی و جلساتشان به کافهها کشیده شده است؟ در گذشته نویسندگان برای دورهمنشینی به کافهها میرفتند و برای جلسات ادبی خود، اماکن دیگری در خور آن در نظر گرفته میشد. چرا امروز، بیشتر جلسات در کافهها برگزار میشود؟
در گذشته دانشگاهها بار علمی ادبیات و نشستها را به دوش میکشیدند. ادبیات هم مثل بقیه رشتهها رسمی و علمی بود. این بخش از ماجرا گویی امروز حذف شده است و متاسفانه هیچ ارگانی حاضر به پذیرش مسئولیت آن نیست. از گذشته فقط کافههای آن مانده است. نکتهی خیلی مهم اینکه، دانشگاهها محرک نویسندهها و به قولی محفلی برای تربیت نویسنده بودهاند. نشستها و محافل بینالمللی از بعدی دیگر، جایی برای سنجش و قیاس این رشتۀ ادبی در شهر و کشور بوده است. در این محافل نویسندهی بومی با فعالیت نویسندگان مطح کشورهای دیگر مستقیم آشنا میشد و همین اهرمی بود برای تولید محتوا. نویسنده هم با دانشگاه ارتباط داشت هم با کافه. الان نویسندههای بیانگیزهای داریم که فقط در کافهها حضور دارند، آن هم راکد و بدون خروجی.
آیا وجود رشتهای مرتبط با داستاننویسی در دانشگاهها میتواند این معضل را حل کند؟
مطمئنا به حل این مشکل کمک خواهد کرد، ولی نمیتواند همهی مشکلات ما را حل کند. بیمهی نویسنده، رفاه و معاش نویسنده همیشه موانع رشد نویسندگان این خطه بوده است.
برگزاری جلسات داستاننویسی در کافهها و دیگر اماکن غیرمرتبط چه تاثیری در این صنعت ادبی میتواند داشته باشد؟
با همهی نقدها و واکنشها به وجود چنین محافلی، تنها راه زندهمانی داستان همین جلسات هستند. ما چیزی برای از دست دادن نداریم. آنقدر باید بنویسیم و در این محفلها با افراد با سلیقههای فکری متفاوت نشست و برخاست کنیم تا از درون این جلسات حداقل چند نفر به ادبیات و جامعه معرفی شوند.
جلسات داستانخوانی و نقد در مکانهایی که برای چنین کاری مناسب نیستند، با طیف متنوعی از مخاطبین آن مکان، چطور میتواند در تربیت نویسنده موفق باشد؟
مطمئنا باید ساعت معین و روز ثابتی برای خوانش و نقد داستان داشته باشند. همین مسئله مخاطبین علاقمند را جذب خواهد کرد. ممارست و دایمی بودن جلسات، در مفید و تاثیرگذار بودن آنها نقش پررنگی دارد. جذب نویسندههای جوان و راهنمایی آنها شاید رسالت همین جلسات باشد.
جامعهی امروز چه نیازی به داستان و داستاننویس دارد؟
داستان شروع تحول یک شخصیت است. تکتک ما انسانها هر روز و هرلحظه به تلنگری نیاز داریم، تلنگر برای حرکت، نیاز برای بهتر شدن. خب! چه ابزاری بهتر از داستان. داستاننویسی که صدای جامعه خویش باشد میتواند باعث تحول مردمان آن جامعه شود.
از زحماتتون سپاسگزارم
به مطالب ارزندهای اشاره شده. کاش به شهرتطلبی، دغدغهی مشهور شدن یکشبهی نوقلمان هم اشارهای میشد.
آرزوی توفیق روزافزون دارم.