به گزارش طنین باران ، دختر ۱۱، ۱۲ سالهای که عاشق درس ریاضی بود و بروبچههای کوچکتر از خودش را جمع میکرد و به آنها ریاضی درس میداد حالا خانم معلمی است که بهترین لحظههای عمرش را تدریس در دنیای اعداد و ضرب و تقسیم آنها میداند.وقتی با او تماس میگیرم تا برای یک دیدار حضوری هماهنگ شویم آدرس مدرسهای در یکی از روستاهای شهرستان مرند را میدهد روستای ما در بخش یامچی شهرستان مرند است. به روستای اربطان که بیایید اینجا فقط یک مدرسه دارد از هرکس بپرسید نشان میدهند. در یک عصر خنک بهاری راه شهرستان مرند را در پیش می گیرم و به روستای اربطان میروم. فاصله روستا تا شهرستان مرند نزدیک است از مرند که می رویم بیرون ۱۰ دقیقه بعد به روستای اربطان می رسم. در تابلو سر در مدرسه اسم چهار مدرسه نوشته شده است.مدرسه پسرانه یادگار امام، مدرسه پسرانه شهید کسایی، مدرسه دخترانه اُم اَیمن، مدرسه دخترانه زکیه. تا حالا مدرسه این مدلی ندیده بودم. چهار مدرسه در دل یک مدرسه.

در مدرسه نیمه باز است، داخل میشوم. حیاط بزرگ مدرسه با دیوار نوشتههای زیبا و رنگآمیزی خوب دیوارها خاطرات ۱۲ سال درس خواندن از ابتدایی تا دبیرستان را در ذهنم تداعی میکند ولی فرصت زیادی برای خاطره بازیهایم ندارم. یک راست به اتاق مدیریت می روم و صحبتهای خانم معلم را پذیرا میشوم.خانم معلم قبل از شروع صحبتهایش برایم چای خوشرنگی می ریزد تا خستگی نزدیک به دو ساعت در مسیر بودن از تنم بیرون شود.
همان اول از خانم زهرا بخششی می خواهم علت و علاقهاش را به درس ریاضی برایم تعریف کند” من هم مثل خیلی از دانش آموزان یک شاگرد خیلی معمولی بودم که درس هایم را از دبستان تا دبیرستان در مدارس شهر مرند خواندم و دانش آموز متوسطی بودم.از کودکی به معلمی خیلی علاقه داشتم. از اینکه مطلبی را به کسی یاد دهم لذت می بردم. وقتی دانشآموز راهنمایی بودم بچههای کوچکتر از خودم را جمع کرده و به آنها ریاضی درس میدادم. در دوره راهنمایی خانم محمری و در دوره دبیرستان آقای فرجپور معلم هایی بودند که در علاقه و گرایش من به ریاضی موثر بودند.”
به آرزویم رسیدم
برای اینکه اسم خودتان را در روزنامه و جزء قبولشدگان کنکور پیدا کنید خیلی ذوق داشتید؟ کمی مکث میکند انگار خاطره آن روز را در ذهن مرور می کند” در کنکور سال ۱۳۷۲ شرکت کردم. آن سالها اسامی قبولشدگان را در روزنامه سنجش چاپ میکردند. در شهر مرند کیوسک روزنامه کیهان بود که روزنامههای مختلفی میفروخت. آن روز صبح وقتی روزنامه خریدم و اسمم را در روزنامه دیدم همان لحظه خودم را یک خانم معلم دیدم که به آرزویم رسیدم.از دانشگاه تربیت معلم فرهنگیان قبول شدم و بعد از ۲ سال درس خواندن در شهرستان ملکان به روستای محروم و کم برخوردار امیرغایب برای تدریس در مقطع دبستان اعزام شدم و پنج سال در آن روستا بودم.بعد از روستای امیرغایب نوبت به شهرستان کلیبر و روستای محروم آبش احمد بود که خانم معلم پنج سال هم با تمام سختی ها و دشواری های مسیر رفت و آمد ساخته تا بتواند الفبای آموختن و دانایی را برای بچه های روستا یاد دهد تا آنها بتوانند بخوانند و بنویسند.
کم نبودند روستاهایی که نشانی از خانم معلم جوان نداشته باشند. او درس دادن به بچههای روستایی را با جان و دل قبول کرده بود. هشت سال تدریس در روستای اردکلو مرند و سپس چهار سال در مدرسه امام زمان( عج) مرند در کارنامه معلمی او ثبت شده و به مدت سه سال است که در روستای اربطان به عنوان مدیر مدرسه در خدمت دانشآموزان است.
رفتن به مدرسه با تراکتور
آنطور که خانم معلم تعریف میکند در روستای ” امیرغایب” روزهای بسیار سختی داشته است. وقتی آن روزها را به یاد میآورد میگوید: وضعیت جادهای روستای امیرغایب ماشین رو نبود، به سختی خودم را به روستا میرساندم. گاهی وقتها ساعتها در راه میماندم و مجبور میشدم با تراکتور یا کامیون اهالی روستا به مدرسه بروم. در روستا ما خانم معلمها و دانشآموزان یک خانواده بودیم. دانشآموزان در تمیز کردن مدرسه خیلی کمکم میکردند. هر هفته یک بار با کمک همدیگر مدرسه را می شستیم.خلاصه اینکه بهترین خاطرات خوشم در آنجا بود.

رتبه اول کلاس اولیها در حفظ جزء ۳۰ قرآن
از سختیهای آموزش الفبا در مقطع دبستان میپرسم و او در حالی که زنگ تفریح کلاسها را به صدا در میآورد، ادامه میدهد: آموزش در اول ابتدایی خیلی سخت بود، بچهها چون قبل از مدرسه به مهدکودک یا کلاس آمادگی نرفته بودند نمیتوانستند مداد را به دست بگیرند یعنی بلد نبودند.آموزش در چنین شرایطی کار را سخت میکرد و علاوه بر آن تحمل دوری از خانواده نیز اذیت کننده بود. هر چند که مردمان مهربان روستا خیلی هوای ما را داشتند و خیلی محبت میکردند تا راحتتر بتوانم این دوری را تحمل کنم.دانشآموزان کلاس اول خانم معلم که در شرایط سخت آموزش دیده و درس می خوانند در اثر تلاشهای بیدریغ او در حفظ جزء سی قرآن کریم رتبه یک منطقه کسب کرده بودند و خانم معلم هم در الگوهای برتر تدریس رتبه دو منطقه را به دست آورده بود.
حیاطی پر از هیاهوی دخترانه
خانم مدیر که زنگ تفریح را زده است دختران دانشآموز به حیاط مدرسه رفتهاند، به حیاط مدرسه نگاه میکنم. تعدادی از دختران دانش آموزان باهم حرف میزنند، تعدادی باهم بازی میکنند، یکی در حال گاز زدن سیب سرخ است و دیگری لقمه نانی میخورد.خانم معلمها هم در این فاصله به اتاق مدیریت آمدهاند. خانم مدیر ما را به همدیگر معرفی میکند. از آشنایی با همدیگر ابراز خوشحالی میکنیم.خانم معلمها با هم حرف میزنند، یکی از خانم معلمها از درد دستش حرف میزند که از ناحیه کتف درد میکند. خانم معلمها حدس میزنند از زیاد کارکردن باشد بنابراین توصیه میکنند حجم کارش را سبکتر کرده و به متخصص ارتوپدی مراجعه کند.
خوشحالی دختران
صدای دانشآموزان حیاط مدرسه را پر کرده، خانم مدیر پیش دانشآموزان میرود، ما هم پشت سرش به حیاط میرویم. دانشآموزان در صفهای منظم ایستادهاند. خانم معلمها با دانشآموزان درباره وسایل مورد نیاز برای رفتن به اردو صحبت میکنند. دختران از شادی جیغ میکشند که برنامه اردو قطعی شده و آنها یک روز از صبح تا عصر به اردوی دانشآموزی میروند. زنگ تفریح و استراحت تمام می شود و معلمان و دانش آموزان به کلاسها میروند.
با خانم معلم به یکی از کلاسها می رویم و دوباره حرفهایمان را ادامه میدهیم.خانم معلم خاطره اولین روز ورود به روستا و درس دادن را تعریف می کند” اولین روستایی که تدریس را شروع کردم روستای امیرغایب بود. تا آن روز که به عنوان معلم به آن روستا رفتم هرگز آنجا را از نزدیک ندیده بودم.احساس خفگی میکردم. یکی از اعضای شورای روستا به نام حاج اسد پهلوان که مردی میانسال بود و حدود ۶۰ سال سن داشت خیلی خوش برخورد بود و به شدت از ما حمایت کرد، هیچ وقت خدمات و حمایتهای او را فراموش نمیکنم. رفتهرفته برخورد خوب اهالی روستا نیز باعث شد راحتتر اوضاع را قبول کردیم.ما چهار نفر خانم معلم بودیم که از شهرهای مرند، ملکان و مراغه به روستای امیرغایب رفته بودیم. روستای امیرغایب یکی از روستاهای شهرستان ملکان است.من برای تدریس در این دوستا از مرند به تبریز می آمدم و از تبریز به ملکان و روستا می رفتم.چهار ساعت طول می کشید به روستا برسم.قبل از رسیدن به روستای امیرغایب روستای دیگری بود به نام ” قربان کندی” چون بین ۲ روستا جاده ماشین رو نبود فاصله این ۲ روستا را پیاده میرفتیم.
گاهی اوقات خیلی به ندرت ماشینی از آنجا عبور میکرد میتوانستیم سوار شویم.اگر ماشین پیدا نمیکردید و جاده هم برفی بود چکار میکردید؟ در آن شرایط سخت که به ماشین دسترسی نداشتیم در منزل حاج اسد پهلوان میماندیم.
۴ مدرسه در دل یک مدرسه
راستی شما از کی مدیر این مدرسهها شدید؟ آخه اسم چهار تا مدرسه در سردر آن نوشته شده. با طرح این سووال لبخند میزند و میگوید” این روستا فقط همین مدرسه را دارد و مدارس چرخشی هستند.مدرسه پسرانه ابتدایی” یادگار امام”، مدرسه پسرانه راهنمایی “، برادران شهید کسایی” و مدرسه دخترانه ابتدایی” اُم اَیمن” و مدرسه دخترانه راهنمایی ” زکیه” نام دارند.من در سال ۱۴۰۰ به عنوان مدیر آموزگار این مدرسه را تحویل گرفتم.
جهاد خانم معلم برای نوسازی مدرسه
خانم معلم با اشاره به تمیز و نو بودن مدرسه اضافه میکند: وقتی مدرسه را تحویل گرفتم اصلا وضعیت خوبی نداشت، سقف آوار شده بود، دیوارها کلا از بین رفته و در حال ریزش بود،کلاس ها هم قابل نشستن و استفاده کردن نبود.میز و نیمکت ها شکسته بود، مدرسه رنگآمیزی نداشت و کمدها نیز کهنه و رنگ و رو رفته شده بودند.وقتی وارد مدرسه شدم داشتم خفه می شدم. انتظار چنین مدرسه ای را نداشتم. ببینید الان چقدر تمیز و نونوار شده.
چطور مدرسه را نونوار کردید؟
اولین کاری که انجام دادم اولیاء دانشآموزان را صدا کرده و به تک تک آنها شرایط نامناسب مدرسه را نشان داده و توضیح دادم.آنها گفتند هرکاری از دستمان بیاید کمک میکنیم. جلسات مختلف برگزار کردیم.آنها خودشان کاشی کار، بنا، نجار، لوله کش، سیمکش بودند و به کار ساختمانی علاقه داشتند و بلد بودند. علاوه بر اینکه از نظر مالی کمک کردند خودشان کارهای مربوط به بازسازی مدرسه را انجام دادند.
حالا اولیاء کمک حال جدی خانم مدیر مدرسه هستند هر وقت ببینند و بشنوند مدرسه نیاز به کار بازسازی و بهسازی دارد خودشان دست به کار می شوند و لبخند رضایت را بر لبهای همه دانشآموزان مینشانند که سنگر علم و دانش آنها را اصلاح و مرمت کردهاند.
خانم مدیر همدلی و همکاری اولیاء را غیرقابل توصیف بیان کرده و می گوید: باور می کنید طی دو سال ۴۰۰ میلیون تومان برای مدرسه هزینه شده است. آن هم با کمک اولیاء. اگر در مدرسه چیزی کم و کسر باشد با کمک اهالی ۲۴ ساعته تامین می شود.با خانم مدیر در سالن مدرسه قدم میزنیم. از تغییرات کلاسها صحبت میکند. از رنگ آمیزی سالن و کلاسها، کاغد دیواری اتاق مدیریت، تعویض در کلاسها، تعمیر و بازسازی سرویس بهداشتی، کاشی کاری آبدارخانه، نصب پرده برای کلاسها، رنگ آمیزی و خرید فرش برای نمازخانه و… خانم مدیر قدردان زحمتهای اولیاء دانشآموزان است.
